من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم .
دگر پیمان عشق جاودانی
با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم .
شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت ،
ز قلب آسمان جهل و نادانی ،
به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت
تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید .
شما ، کاندر چمن زار بدون آب این دوران توفانی ،
بفرمان خدایان طلا ، تخم فساد و یأس می کارید ؟
شما ، رقاصه های بی سر و بی پا
که با ساز هوس پرداز و افسونساز بیگانه ،
چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت ،
به بام کلبه ی فقر و بروی لاشه ی صد پاره ی زحمت
سحر تا شام می رقصید .
قسم : بر آتش عصیان ایمانی ،
که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
که من هرگز ، بروی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم .
پای می کوبید و می رقصید ،
لیکن من ... به چشم خویش می بینم که می لرزید .
می بینم که می لرزید و می ترسید ،
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی
خبر ها دارد از فردای شورانگیز انسانی ،
و من ... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
کنون خاموش ، در بندم .
ولی هرگز بروی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی خندم .
امید عافیتم بود روزگار نخواست .. قرار عیش و امان داشتم ، زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من .. به تیغ باز ستاند و ، تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا .. به خرمنم زد آتش و در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن زریشه بسوخت .. ازین سموم نفس کش ، که درجوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از ، گریه ی شبانه گرفت
منتظر نظراتتون هستم